این مکتب در شکل افراطی آن به نظریه ای اطلاق می شود که راه معرفت به جهان خارج را تنها از راه عقل که جدای از راه تجربه است، میداند.یکی از عمده ترین ادعاهای خردگرایان این است که ذهن انسان نیرویی دارد که به وسیله آن می تواند حقایق مختلفی را درباره عالم هستی با یقین بشناسد که این شناخت از طریق صرف تجربه مقدور نیست.
عقل گرایان ریاضیات را نمونه اعلای معرفت انسانی می دانسته اند،براساس تفسیر معتدل تر عقل باوری، عقل تنها راه معرفت نسبت به جهان خارج نیست، بلکه غیر از معرفت عقلی معرفت حسی و تجربی نیز معتبر است.
در یونان قدیم یکی از مهمترین چهره های عقل گرا «افلاطون»است.افلاطون با ارائه«ایده»یا عالم مثال به تعبیر مترجمین اسلامی، کمترین نقش را برای حس و تجربه قائل شد. برخی از محققین علت معتبر ندانستن تجربه از سوی افلاطون و حکمای قدیم را این دانسته اند که آنها سخت به این مطلب پایبند بوده اند که«آنچه در حقیقت واقعی است باید تغییرناپذیر باشد».دلیلشان هم این بود که آنچه متغیر است ذاتا مشتمل بر تناقض است، زیرا در زمانی یک قسم است و در زمانی دیگر به آن قسم نیست.(دلایل دیگری هم برای اثبات این که آنچه متغیر است دچار تناقض است، ارائه می کرده اند)و آنچه مشتمل بر تناقض است محال است که وجود داشته باشد.
تجربه از آن رو که اعیانی را منکشف می سازد که متغیر است، پس آنچه را بر ما عرضه می دارد اصل واقعیت نیست، بلکه ظاهر و نمود آن است.فقط فکر مستقل از تجربه یعنی عقل است که می تواند ما را با واقعیت آشنا سازد.
یکی از جدی ترین چهره های خردگرا در قرون جدید، رنه دکارت(1596-1650 م)فرانسوی است.دکارت به ریاضیات علاقه زیادی داشت؛ پیریزی فلسفه با شکل ریاضی، نطفه خردگرایی نوین فلسفی در قرون جدید میباشد.او کارش را با شک روشمند آغاز کرد، و گفت اگر در هر چیز شک کنم، در خودم دیگر نمی توانم شک کنم.اسپینوزا او نیز یکی از چهره های بزرگ عقل گرا می باشد.عقل گرایی معتقد است تنها با استدلال و برهان های قیاسی به جای درک حسی می توان به حقیقت دست.
عناصر عقل گرایی
این نظر توسط ملیحه باغبان در تاریخ 1402/03/31 و 17:31 دقیقه ارسال شده است | |||
خردگرایی کانت
در سدهٔ هجدهم، فیلسوف معروف آلمانی، کانت برای پدید آوردنِ یک همنهاد (ترکیب سازگاریبخش - سنتز) از عقلگرایی و تجربهگرایی تلاش نمود. او بخشهایی از معرفت را که در عقل ریشه داشتند از بخشهایی که ناشی از تجربیات بودند جدا نموده و ادعا کرد که سهم هر یک را میتوان بهدقت مشخص نمود. تأثیر متقابل و مکمل این دو عنصر را نیز میتوان تشخیص داد. این معرفتشناسی منجر به آن میشود که برای معرفت، مرزهایی تعیین شود؛ مرزهایی که فراتر از آنها سخن گفتن بیاساس خواهد بود. |
این نظر توسط ملیحه باغبان در تاریخ 1402/03/31 و 17:27 دقیقه ارسال شده است | |||
استدلال دقیق دکارت به این ترتیب است: شک دارم که وجود دارم یا نه. اما در یک چیز شکی ندارم و آن وجود شک است. شک هست پس اندیشه هست. اندیشه هست پس وجود اندیشمندی هست. اندیشهای که به وجود و حقیقت اشیا و مفاهیم میپردازد باید وجود داشته باشد. بدون وجود من (self) نمیتوان در مورد من و... اندیشید. بعدها این انتقاد مطرح شد که این استدلال هنوز اثبات نمیکند که وجود از آنِ من است. هرچند این انتقاد نیز وارد نیست چرا که به محض تحقق شئ وجود محقق شدهاست، خواه آن شئ یقین باشد و خواه آن شئ شک باشد.
این مطلب را دکارت اینگونه توجیه کرد که زمانی که عقل ما وجود چیزی را به وضوح و آشکارا پذیرفت آن چیز ضرورتاً موجودیت مییابد. زیرا وجود کامل یا خداوند نمی خواهد ما را بفریبد. دکارت ادعا کرد که خداوند تضمین نموده هر چیزی را که ما با عقل خود به آن میرسیم، در واقعیت مابه ازا داشته باشد. |
این نظر توسط ملیحه باغبان در تاریخ 1402/03/31 و 17:23 دقیقه ارسال شده است | |||
اسپینوزا در کتاب اخلاق خود به این نتیجه میرسد که تنها یک جوهر واحد در تمام هستی وجود دارد که میتوان آن را خدا یا طبیعت نامید. بههرحال همهٔ جهان، انسانها، حیوانات، درختان، نمودهایی از همان یک چیز است. اسپینوزا به دلیل اعتقاداتش توسط خاخامها لعن و تکفیر شد. |